شايد شبان شبزدهي شام انتظار
شعر مرا كه گفتمت: "اي شاه شهسوار
از پرده چهره بركَن و رويت به ما نما"
جايي شنيده باشد و گويد به هر سوار
آيا نديدهاي تو شهِ شهسوار ما؟
يا بوي موي او نشنفتي در آن ديار
گويد به او كه چون تو بديدي نگار ما
از او خبر براي دلِ منتظِر بيار
يا لااقل به او برسان اين پيام ما
كي منتظَر به مزرع خشكي شبان خوار
هر روز را به شب و شبش را به روز كرد
شايد فرا رسد سحرِ انقلاب يار
شعر مرا كه گفتمت: "اي شاه شهسوار
از پرده چهره بركَن و رويت به ما نما"
جايي شنيده باشد و گويد به هر سوار
آيا نديدهاي تو شهِ شهسوار ما؟
يا بوي موي او نشنفتي در آن ديار
گويد به او كه چون تو بديدي نگار ما
از او خبر براي دلِ منتظِر بيار
يا لااقل به او برسان اين پيام ما
كي منتظَر به مزرع خشكي شبان خوار
هر روز را به شب و شبش را به روز كرد
شايد فرا رسد سحرِ انقلاب يار
0 Comments