شبان شب‌زده

۱۳۸۶/۱۰/۱۳
شايد شبان شب‌زده‌ي شام انتظار
شعر مرا كه گفتمت: "اي شاه شهسوار

از پرده چهره بركَن و رويت به ما نما"
جايي شنيده باشد و گويد به هر سوار

آيا نديده‌اي تو شهِ شهسوار ما؟
يا بوي موي او نشنفتي در آن ديار

گويد به او كه چون تو بديدي نگار ما
از او خبر براي دلِ منتظِر بيار

يا لااقل به او برسان اين پيام ما
كي منتظَر به مزرع خشكي شبان خوار

هر روز را به شب و شبش را به روز كرد
شايد فرا رسد سحرِ انقلاب يار

0 Comments

ارسال یک نظر

ترجمه شده برای بلاگر فارسی و توسط مجتبی ستوده | این وبلاگ برای تمامی مرورگرهای موجود بهینه سازی شده است
ایجاد شده با قدرت بلاگر | خوراک مطالب | خوراک نظرات | طراحی شده توسط MB Web Design