هوا تاريك ميشود، شب ميشود، و اشك، اين خيسترين كلام عاشقانه، بي صدا وارد ميشود.
چشمهاي خيس بسته ميشوند، صبح ميشود.
چشمهاي سرخ بيرون را مينگرد.
امروز هم هيچ...
و باز شب ميشود.
و طولانيترين داستان تاريخ به قلم چشم نوشته ميشود.
چشمهاي خيس بسته ميشوند، صبح ميشود.
چشمهاي سرخ بيرون را مينگرد.
امروز هم هيچ...
و باز شب ميشود.
و طولانيترين داستان تاريخ به قلم چشم نوشته ميشود.
0 Comments