تو را به صنعتِ ادب

۱۳۸۶/۰۹/۰۹
تو را كاش مي‌شد صدا زد به آوازِ تشبيه
همان گونه كه مردمان را به مَه يا به خورشيد

و يا اين كه هم دسته دانست با تو كسي را
مثالِ گل و بوته با باغ و گلشن

تو را كاش مي‌شد به آميزشِ چند حس
صدا زد و گفتت: تو اي روي ماهت چو انفاس نرگس

تو را كاش مي‌شد به تلميح
چو آيات قرآن سرودن

تو را كاش مي‌شد چو تضمين
تمام و كمال اندرون يكي شعر گنجاند

فقط همين

تضمينِ شعرِ من، تويي اي ضامنِ زمين
زيرا كه زيرِ هر لغتش ظاهري، و اين
تنها اميد شاعريم بوده با يقين
پس هان، برون شو از پسِ غيبت و اين ببين
اين را كه مي‌سرايمش امشب براي اين
از بهر اين كه ايي و مُهرش كني، همين!

مهرورزي در ترمينال

من چند روز پيش، وقتي از سمنان برگشته بودم تهران، كنار ترمينال جنوب، همان جايي كه هميشه چند نفري هستند كه آهسته درِ گوشت بگويند: "سي‌دي بدم، سي‌دي"، شاهد يك صحنه‌ي كاملا احساسي و اشك آور بودم، آن وقت بود كه فهميدم چرا ما ايراني‌ها در دنيا به مهرباني، محبت و مهمان‌نوازي مشهوريم و آن مرد كوتاه قد هم هميشه مي‌گويد: "مهرورزي، مهرورزي"، آخر قبلا نمي‌فهميدم چرا ما به اين صفتِ حسنه مشهوريم، چون وقتي مهمان شهري مي‌شويم از ما كرايه تاكسي را چند برابر مي‌گيرند، يا آن‌جايي كه بيشتر از همه دزد و جيب بر وجود دارد هميشه ترمينال‌ها و راه‌آهن‌هاست كه محل ورود مهمان‌هاي هر شهري است. خوب بگذريم، خدا را شكر كه اين پارادوكس ذهني ما هم برطرف شد.
و اما آن صحنه‌ي احساسي كه دل هر بيننده‌اي را در سينه‌اش به تپش مضاعف وا مي‌داشت، صحنه‌ي خروج يك دخترِ جوانِ تنها بود از درِ ترمينال و اسرار مردم دلسوز، فداكار و هميشه در صحنه‌ي تهران براي رساندن آن گرامي به منزلش، آخر من مي‌دانم، لابد شما هم مي‌دانيد كه آن موقع شب شهر تهران براي چنان گوهري جايي امن نيست.
من اين صحنه را قبلاً هم ديده بودنم، حتي گاهي براي اين كار انسان‌دوستانه دعوا هم مي‌شود. ولي من هنوز هم نمي‌دانم چرا آن‌ها كه ماشين‌هاي گران‌قيمت‌تري دارند، در اين خير رسانيِ خداپسندانه و تكان دهنده، هميشه موفق ترند –البته خدا توفيقاتشان را بيشتر گرداند- ولي بيشتر اين مهم است كه خيري رسانده شود و در راه مانده‌اي به منزلي برسد و البته ما ايراني‌ها شهره‌هاي مهمان‌نوازي باشيم!

طلوع مي‌كند آن آفتاب پنهاني

طلوع مي‌كند آن آفتاب پنهاني
زسمت مشرق جغرافياي عرفاني

دباره پلك دلم مي‌پرد نشانه‌ي چيست
شنيده‌ام كه ميايد كسي به مهماني

تو اي خلاصه‌ي غم‌هاي مانده در دل من
بيا كه وا رهم اين بغض‌هاي زنداني

تو اي تمام رايحه‌ي نرگسان روي زمين
بيا كه اين غم هجرت غميست طولاني

نديده چشم ترم روي چون‌مهت محبوب
بيا كه آب دو چشمم يميست طوفاني

شكوه نام تو جان مايه‌ي سخن‌هايم
بيا كه لال شوم زان جمال نوراني

سپيده مي‌زند از مشرق زمين هر روز
نفس شماره زند پس چرا نمي‌آيي؟

افتتاحيه

امشب و در اين ساعت شروع مي‌كنم نوشتن در اين وبلاگ را به نام خدا و به اميد ياري امام زمان عليه السلام.
ترجمه شده برای بلاگر فارسی و توسط مجتبی ستوده | این وبلاگ برای تمامی مرورگرهای موجود بهینه سازی شده است
ایجاد شده با قدرت بلاگر | خوراک مطالب | خوراک نظرات | طراحی شده توسط MB Web Design