طلوع مي‌كند آن آفتاب پنهاني

۱۳۸۶/۰۹/۰۹
طلوع مي‌كند آن آفتاب پنهاني
زسمت مشرق جغرافياي عرفاني

دباره پلك دلم مي‌پرد نشانه‌ي چيست
شنيده‌ام كه ميايد كسي به مهماني

تو اي خلاصه‌ي غم‌هاي مانده در دل من
بيا كه وا رهم اين بغض‌هاي زنداني

تو اي تمام رايحه‌ي نرگسان روي زمين
بيا كه اين غم هجرت غميست طولاني

نديده چشم ترم روي چون‌مهت محبوب
بيا كه آب دو چشمم يميست طوفاني

شكوه نام تو جان مايه‌ي سخن‌هايم
بيا كه لال شوم زان جمال نوراني

سپيده مي‌زند از مشرق زمين هر روز
نفس شماره زند پس چرا نمي‌آيي؟

0 Comments

ارسال یک نظر

ترجمه شده برای بلاگر فارسی و توسط مجتبی ستوده | این وبلاگ برای تمامی مرورگرهای موجود بهینه سازی شده است
ایجاد شده با قدرت بلاگر | خوراک مطالب | خوراک نظرات | طراحی شده توسط MB Web Design