من چند روز پيش، وقتي از سمنان برگشته بودم تهران، كنار ترمينال جنوب، همان جايي كه هميشه چند نفري هستند كه آهسته درِ گوشت بگويند: "سيدي بدم، سيدي"، شاهد يك صحنهي كاملا احساسي و اشك آور بودم، آن وقت بود كه فهميدم چرا ما ايرانيها در دنيا به مهرباني، محبت و مهماننوازي مشهوريم و آن مرد كوتاه قد هم هميشه ميگويد: "مهرورزي، مهرورزي"، آخر قبلا نميفهميدم چرا ما به اين صفتِ حسنه مشهوريم، چون وقتي مهمان شهري ميشويم از ما كرايه تاكسي را چند برابر ميگيرند، يا آنجايي كه بيشتر از همه دزد و جيب بر وجود دارد هميشه ترمينالها و راهآهنهاست كه محل ورود مهمانهاي هر شهري است. خوب بگذريم، خدا را شكر كه اين پارادوكس ذهني ما هم برطرف شد.
و اما آن صحنهي احساسي كه دل هر بينندهاي را در سينهاش به تپش مضاعف وا ميداشت، صحنهي خروج يك دخترِ جوانِ تنها بود از درِ ترمينال و اسرار مردم دلسوز، فداكار و هميشه در صحنهي تهران براي رساندن آن گرامي به منزلش، آخر من ميدانم، لابد شما هم ميدانيد كه آن موقع شب شهر تهران براي چنان گوهري جايي امن نيست.
من اين صحنه را قبلاً هم ديده بودنم، حتي گاهي براي اين كار انساندوستانه دعوا هم ميشود. ولي من هنوز هم نميدانم چرا آنها كه ماشينهاي گرانقيمتتري دارند، در اين خير رسانيِ خداپسندانه و تكان دهنده، هميشه موفق ترند –البته خدا توفيقاتشان را بيشتر گرداند- ولي بيشتر اين مهم است كه خيري رسانده شود و در راه ماندهاي به منزلي برسد و البته ما ايرانيها شهرههاي مهماننوازي باشيم!
و اما آن صحنهي احساسي كه دل هر بينندهاي را در سينهاش به تپش مضاعف وا ميداشت، صحنهي خروج يك دخترِ جوانِ تنها بود از درِ ترمينال و اسرار مردم دلسوز، فداكار و هميشه در صحنهي تهران براي رساندن آن گرامي به منزلش، آخر من ميدانم، لابد شما هم ميدانيد كه آن موقع شب شهر تهران براي چنان گوهري جايي امن نيست.
من اين صحنه را قبلاً هم ديده بودنم، حتي گاهي براي اين كار انساندوستانه دعوا هم ميشود. ولي من هنوز هم نميدانم چرا آنها كه ماشينهاي گرانقيمتتري دارند، در اين خير رسانيِ خداپسندانه و تكان دهنده، هميشه موفق ترند –البته خدا توفيقاتشان را بيشتر گرداند- ولي بيشتر اين مهم است كه خيري رسانده شود و در راه ماندهاي به منزلي برسد و البته ما ايرانيها شهرههاي مهماننوازي باشيم!
0 Comments