اين‌جا، غدير

۱۳۸۶/۰۹/۲۰
صحرا آنقدر گرم بود كه گويي آتش از آسمان مي‌بارد. تا چشم كار مي‌كرد آدم بود و آدم! بين اين آدم‌ها تلّي درست كرده بودند از جهاز شتران، بر آن دو نفر ايستاده بودند، دو نور مطلق؛ با خورشيد اشتباه مي‌گرفتيشان!
اين‌جا، غدير
كمي بعد همه آمدند، يك عالمه آدم آمدند و پيمان بستند به دست و آب، كه يا علي! ما با توييم.
آن‌جا عده‌اي هم بودند كه اصرار داشتند قبل از همه دست بدهند، پس تبريك گويان آمدند و با علي -عليه السلام- پيمان دوستي و ياري بستند.
چند روز بعد!
دستِ بانو و دَر و دست رَد...، آخر مگر شما نبوديد كه پيمان بستيد و گفتيد كه، يا علي، ما باتوييم؟ نكند غدير را فراموش كرده‌ايد!
همان روز‌ها!
دست‌هايي كه فشرده شده بود به اسم دوستي، بسته مي‌شد به دشمني! اين روز‌ها انگار آنها‌يي كه اول دست داده بودند، آتششان داغ‌تر بود!
***
سال‌ها بعد، كوفه!
يك عالمه آدم امضا مي‌كنند نامه‌اي را به اسم دوستي، كه حسين، اي پسر علي، بيا، ما با تو هستيم....
چند روز بعد، حق عهه شكني را تمام و كمال ادا مي‌كنند و حجت خدا را، فرزند علي را، مهمان خود را، شرحه شرحه مي‌كنند به دشمني!
به چه فكر مي‌كني؟ به اين كه چه نامردماني بودند؟ به اين كه چقدر عهد‌ها سست و شكننده اند؟ به اين كه اگر تو بودي «هَل مِن ناصِر» را جواب مي‌گفتي؟
راست مي‌گويي؟ اين گوي و اين ميدان؛ اين دست و اين پيمان!
ميگويي كدام دست؟ نمي‌بيني دست حجت خدا را كه از عرش به سوي تو دراز شده است؟ نمي‌شنوي «هَل مِن ناصِر» را؟
***
امروز... اينجا؛ غدير!
مي‌گوييم، بيا مهدي، بيا اي پسرِ علي، ما با توييم؛ و دقيقه‌اي بعد و شايد در همان حال عهد مي‌شكنيم به گناه!
راست نمي‌گويم؟ پس بيا ثابت كنيم! دست‌هايمان را به دستِ حجت خدا بدهيم، با امير زمان، با موساي دوران، با عيساي عصر، با مهدي، باقي مانده‌ي پيامبران و امامان در اين دوران،پيمان دوستي ببنديم؛ و اين‌بار راست بگوييم!

1 بازخورد به اين‌جا، غدير

  1. ناشناس نوشته:

    salm/mowaffagh bashi

ارسال یک نظر

ترجمه شده برای بلاگر فارسی و توسط مجتبی ستوده | این وبلاگ برای تمامی مرورگرهای موجود بهینه سازی شده است
ایجاد شده با قدرت بلاگر | خوراک مطالب | خوراک نظرات | طراحی شده توسط MB Web Design