۱۳۸۶/۱۰/۰۷
| ارسال شده توسط
گومول ɢoomoʟ ®
سلام و سه صد تبريك.
غديرتان شديداً مبارك!
چند تا حديث باحالِ غديري:
امام صادق -عليه السلام- فرمودند: اين روز روز عيد و شادي و سرور است.
امام رضا -عليه السلام- فرمودند: هر كس در اين روز براي خانوادهاش و خودش خرج كند، خداوند مالش را زياد ميكند.
امام رضا عليه السلام فرمودند: روز غدير روز زينت و آراستگي است. هر کس خود را به مناسبت عيد غدير آراسته سازد، خداوند گناهان او را مي آمرزد و فرشتگاني به سوي او مي فرستد که براي او حسنات ثبت کنند و تا سال آينده درجات او را بالا ببرند.
امام رضا عليه السلام فرمودند: اين روز، روز تبسم بر روي مومنين است. هر کس در اين روز بر روي برادر مومن خود تبسم کند، خداوند در روز قيامت نظر رحمت به او مي نمايد؛ هزار حاجت او را برمي آورد و قصري از مرواريد سفيد در بهشت برايش بنا مي کند.
اميدوارم روز عيد قشنگي داشته باشيد، و همش به روي هم لبخند بزنيد.
ارسال شده در دسته
تبريك، تسليت، حديث و ...
|
|
۱۳۸۶/۱۰/۰۴
| ارسال شده توسط
گومول ɢoomoʟ ®
نرم افزار خطابه غدیر بر روی تلفن همراه، با زبان برنامه نویسی جاوا طراحی و اجرا شده، تا دامنه وسیعی از تلفن های همراه قابلیت اجرای این نرم افزار را داشته باشند.
این نرم افزار دارای قابلیت های مختلفی از جمله متن ترجمه جدید خطابه غدیر، قابلیت جستجو در متن عربی خطابه، قابلیت نشانه گذاری یا BookMark، قابلیت پخش صدا و همچنین قابلیت تکرار برای حفظ خطابه و امکانات دیگری که در قسمت تنظیمات برنامه جهت اجرای بهتر و مطلوب تر، بسته به خواسته های هر کاربر در نظر گرفته شده.
این نرم افزار در دو نسخه ی 1.0 و 1.1 ارایه شده. نسخه 1.0 که برای گوشی هایی با حافظه کمتر طراحی شده، فاقد امکانات صوتی است و قابلیت پخش صدا را در خود ندارد، اما از حجم بسیار پایین ( حدود 750K ) بر خوردار است.
نسخه 1.1 که برای گوشی هایی با حافظه بالا تر در نظر گرفته شده (حجم حدود 14Mg )، علاوه بر امکانات نسخه 1.0، از امکانات پخش صدا نیز برخوردار است.
فایل هایی که کاربران گرامی برای نصب بر روی گوشی تلفن همراه خود باید دانلود کنند، با پسوند .jar می باشد. این پسوند مخصوص برنامه های تحت جاواست. بعد از قرار دادن فایل در حافظه گوشی، یا به صورت خودکار و یا با اجرای این فایل برنامه نصی می شود. لذا دوبرابر حجم فایل نیاز به فضا داریم (برای مثال در نسخه 1.1، 14mg برای فایل اصلی و 14mg برای نصب برنامه).
بعد از نصب برنامه و اطمینان از صحت اجرای آن، دیگر نیازی به فایل ابتدایی (.jar ) نبوده و می توان آن را پاک نمود. این مساله برا نسخه 1.1 می تواند مفید باشد چرا که فایل اصلی این نسخه 14mg بوده و این حجم در برخی از گوشی ها حجم کمی نیست، اما اگر مایل به انتقال این برنامه از طریق تلفن همراه خود به دیگر گوشی ها هستید - که هدف اصلی از ارائه این برنامه بر روی تلفن همراه نیز همین موضوع است-
فایل .jar برنامه را باید در حافظه گوشی خود نگه دارید و ازین فابل برای انتقال استفاده نمایید ( برنامه نصب شده قابل انتقال نمی باشد و برای انتقال نیاز به فایل اصلی برنامه دارید ).
نکته مهم دیگر اینکه بسته به نوع گوشی و میزان سرعت پردازش آن، سرعت اجرا شدن برنامه در گوشی های مختلف متفاوت است و به دلیل سنگین بودن برنامه اجرای آن در برخی از گوشی های قدیمی تر که قابلیت اجرای برنامه را هم دارند ( لیست گوشی هایی که قابلیت اجرای برنامه را دارند در انتها قرار داده شده )، با تاخیر صورت می گیرد که این به منزله ی درست نصب نشدن برنامه یا اشکال در سیستم خود برنامه نیست.
لیست گوشی هایی که برنامه در آنها اجرا می شود :
Sony Ericsson : K series, W series, P 990
Nokia : N series, 6630 or more advanced
تذکر : در صورتی که تلفن همراه شما در لیست بالا قرار ندارد، و کمپانی سازنده آن غیر از دو کمپانی فوق است، به منزله ی عدم اجرای قطعی برنامه در تلفن همراه شما نیست. شما می توانید با دانلود نسخه 1.0 که حجم کمی دارد، ازین موضوع اطمینان پیدا کنید.
تذکر : برای اجرای برنامه، لازم است(کافی نیست) تلفن همراه مورد نظر از Java MIDP 2.0, CLC 1.1 برخوردار باشد.
امید است که صاحب اصلی این برنامه از همه ی ما راضی و خشنود گردد
دانلود برنامه نسخه 1
دانلود برنامه نسخه 1.1
ارسال شده در دسته
معرفي نرم افزار و ...
|
|
۱۳۸۶/۰۹/۲۰
| ارسال شده توسط
گومول ɢoomoʟ ®
صحرا آنقدر گرم بود كه گويي آتش از آسمان ميبارد. تا چشم كار ميكرد آدم بود و آدم! بين اين آدمها تلّي درست كرده بودند از جهاز شتران، بر آن دو نفر ايستاده بودند، دو نور مطلق؛ با خورشيد اشتباه ميگرفتيشان!
كمي بعد همه آمدند، يك عالمه آدم آمدند و پيمان بستند به دست و آب، كه يا علي! ما با توييم.
آنجا عدهاي هم بودند كه اصرار داشتند قبل از همه دست بدهند، پس تبريك گويان آمدند و با علي -عليه السلام- پيمان دوستي و ياري بستند.
چند روز بعد!
دستِ بانو و دَر و دست رَد...، آخر مگر شما نبوديد كه پيمان بستيد و گفتيد كه، يا علي، ما باتوييم؟ نكند غدير را فراموش كردهايد!
همان روزها!
دستهايي كه فشرده شده بود به اسم دوستي، بسته ميشد به دشمني! اين روزها انگار آنهايي كه اول دست داده بودند، آتششان داغتر بود!
***
سالها بعد، كوفه!
يك عالمه آدم امضا ميكنند نامهاي را به اسم دوستي، كه حسين، اي پسر علي، بيا، ما با تو هستيم....
چند روز بعد، حق عهه شكني را تمام و كمال ادا ميكنند و حجت خدا را، فرزند علي را، مهمان خود را، شرحه شرحه ميكنند به دشمني!
به چه فكر ميكني؟ به اين كه چه نامردماني بودند؟ به اين كه چقدر عهدها سست و شكننده اند؟ به اين كه اگر تو بودي «هَل مِن ناصِر» را جواب ميگفتي؟
راست ميگويي؟ اين گوي و اين ميدان؛ اين دست و اين پيمان!
ميگويي كدام دست؟ نميبيني دست حجت خدا را كه از عرش به سوي تو دراز شده است؟ نميشنوي «هَل مِن ناصِر» را؟
***
امروز... اينجا؛ غدير!
ميگوييم، بيا مهدي، بيا اي پسرِ علي، ما با توييم؛ و دقيقهاي بعد و شايد در همان حال عهد ميشكنيم به گناه!
راست نميگويم؟ پس بيا ثابت كنيم! دستهايمان را به دستِ حجت خدا بدهيم، با امير زمان، با موساي دوران، با عيساي عصر، با مهدي، باقي ماندهي پيامبران و امامان در اين دوران،پيمان دوستي ببنديم؛ و اينبار راست بگوييم!
ارسال شده در دسته
مُتنون
|
|
| ارسال شده توسط
گومول ɢoomoʟ ®
غدير؛ يك بركه، بركه اي كه بر خلاف همهي بركه هاي دنيا جاري بود، بركه اي كه از همان اول خلقت جاري گشت، همان بركهاي كه هنوز هم جاري است، بركه اي كه پاك است و پاك ميكند هركه خود را در مسير آن قرار دهد.
غدير از روز ازل در زندگي مردمان جريان داشته، جرياني ازلي؛ جوششي از دل پيامبران الهي -عليهم السلام- و البته ابدي؛ تا كنار حوض كوثر، يعني از بطن پيامآوران مهر و عطوفت تا ظهور يگانه منجي عدالت و انسانيت.
در طول كل اين سالها هركه ميخواست پاك شود، زندگيش را پاك كند، به سعادت رسد و تغيير كند، خود را در اين بركه شست و پاك گشت.
و امروز بركهي جاريِ پاكِ دوران ما مهدي -عليه السلام- است. هركس پاكي ميخواهد، سعادت را ميخواهد، زندگيِ انساني را ميخواهد، بيايد، بيايد و خود را در غديرِ جاريِ امروز پاك كند. خود را پاك كند، مثل باران، و ببارد، ببارد و جاري شود و به غدير بريزد، خود را به گمشدهي درونش برساند، به گمشدهاي كه هر روز در درون خود صداي جاري بودنش را ميشنود.
و اين بركه هميشه جاري ميماند تا هركه صداي جريانش را ميشنود خود را در آن پاك كند.
ارسال شده در دسته
مُتنون
|
|
| ارسال شده توسط
گومول ɢoomoʟ ®
امروز هجدهم ذيحجّه است. حدود بيست و سه سال از اولين روز اسلام ميگذرد، ماه ذيحجّه است و موسم حج، امسال رسول خدا -صلي الله و عليه وآله- تمام احكام حج را به مردم آموختند، شايد بعداً ديگر فرصتي براي اين كار وجود نداشته باشد!
تقريبا در ميان راهِ برگشت هستيم در منطقهاي به نام جحفه. چند دقيقه پيش سواري از پشت سر به ما رسيد و گفت برگرديد، رسول خدا -صلي الله و عليه و آله- همهي حجّاج را فرا خواندهاند، و ميخواهند مطلب مهمي را براي همه بيان فرمايند. ما هم اطاعت امر رسول خدا -صلي الله و عليه و آله- كرديم و داريم برميگرديم، آن جلو تر انگار خيلي شلوغ است، همه كنار بركهي خُم جمع شدهاند، همه دارند باهم حرف ميزنند، هيچ كس نميداند جريان چيست، چه اتفاقي افتاده كه رسول خدا -صلي الله و عليه و آله- در اين روز گرم بهاري اين همه آدم خسته از سفر را در اين بيابان جمع كرده اند.
يكي ميگويد: اين كار از محمد -صلي الله و عليه و آله- بعيد است، حتما اتفاق مهمي افتاده كه او چنين كاري كرده است.
بعضي ميگويند: حتما آيهاي نازل شده.
سخنراني شروع شده، رسول خدا -صلي الله و عليه و آله- جملهها را يكي يكي ميفرمايند و عدهاي هم آنها را دو باره با صداي بلند براي پشت سريها باز ميگويند.
اگر از من بپرسي ميگويم حرفها بوي وصيت ميدهد.
آه! ناگهان چه غمي بر دلم نشست؛ پس اسلام چه ميشود، مگر ميشود پيامبر نباشد و اسلام زنده بماند؟! پيامبر هميشه ميفرمودند بعد از من پيامبري نيست؛ آنقدر به محمد -صلي الله و عليه و آله- عادت كرده ايم كه تا به حال به اين فكر نكرده بوديم.
صداي پيامبر -صلي الله و عليه و آله- را ميشنوم كه ميفرمايند: هر كس من سرور و مولاي او هستم، اين علي مولا و سرور اوست.
انگار اين جواب من بود! همين انتظار را هم داشتم، مگر ميشود پيامبر مهربان ما، امت را بي صاحب رها كند! خيلي خوب فهميدم كه بعد از پيامبر علي -عليه السلام- جانشين است، همه اين را خوب فهميدند.
ارسال شده در دسته
داستانك,
مُتنون
|
|
| ارسال شده توسط
گومول ɢoomoʟ ®
از وقتي كه آمدهام دانشگاه احساس ميكنم قلبم جور ديگري در سينهام ميتپد و كمي هم بزرگتر به نظر ميرسد، احساس ميكنم قبلاً حبابي دور قلبم را گرفته بود و شكست نور، همان پديدهاي كه رنگين كمان را بوجود ميآورد و ماهي قرمزِ كوچكِ حوض را از دست گربهي مكار نجات ميدهد، باعث ميشد كه قلبم كوچكتر به نظر برسد، شايد وجود اين حباب به خاطر آن بود كه دستِ ذهنِ كثيف من به ماهيِ كوچكِ حوضِ سينهام نرسد.
حالا نميدانم، يا ذهنم ديگر آنقدرها كثيف نيست كه احتياجي به آن حباب باشد، و يا آنكه ذهنم آنقدر مكار شده است، كه ميداند چون حبابي و جود دارد و شكست نوري، براي اين كه ماهي قرمز حوض سينه را در چنگ بگيرد، بايد دستش را كمي آن وَر تر بيندازد، نه آنجايي كه فكر ميكند ماهي آنجاست.
اين طوري همهي كساني كه از بيرون نگاه ميكنند هم فكر ميكنند كه قصد گربهي ما چيزي جز ماهي كوچولوست و فقط ماهي كه از داخل حباب دارد صحنه را ميبيند ميفهمد جريان چيست، ولي هرچه فرياد ميزند، همه ميگويند: "بابا جو گير نشو [جو گير نشو در اينجا يعني امُّل بازي در نيار!] گربه دارد دستش را آن ور تر در آب فرو ميكند، با تو كه كاري ندارد."
شايد اين اثر دانشگاه باشد كه گربههاي درون سَرها را با هوش ميكند، تا ماهيها گرفتار شوند، حبابها بتركند و قلبها بزرگتر به نظر برسند. شايد دانشگاه همان جايي است كه نبايد اين سخن گربه را باور كرد كه ميگويد: "نه، اين از اونها نيست كه!"
قصد گربه ماهي گيري است، حتي اگر به نظر برسد فقط ميخواهد دستي به آب بزند!
ارسال شده در دسته
داستانك
|
|
| ارسال شده توسط
گومول ɢoomoʟ ®
روزي بود، روزگاري بود، يك استاد ادبيات فارسي بود كه گفت: "هر كسي يك داستان تخيلي بنويسه، ورداره بياره، تا ميتونه تا چهار نمره بگيره".
همان موقع بود كه آن دانشجوهايي كه آرزوي شاگرد اوّل شدن را در سر ميپروراندند، مثل گرگهاي گرسنه به اين چهار نمره چشم دوختند. خوب من هم بدم نميآمد آن چهار نمره را بگيرم، ولي يك چيزي بود، شايد يك مشكل، آخر من فكر ميكنم تخيل اين نيست كه تو يك دفعه به سرت بزند و يك چيزهايي بگويي كه حتي خودت هم نفهمي كه چه بودند، مثلا به آسمان بگويي مزرع سبر فلك، يا اين كه فرسنگها در اعماق زمين فرو بروي يا...، به نظر من تخيل در طنز است، در اين كه آن وَرِ چيزها را ببيني، ذهنت را بچرخاني ببري آن ور و زواياي مخفي و احياناً خندهدار چيزها را ببيني، اصلاً براي همين است كه ما نميتوانيم با هم بخنديم و به هم ميخنديم، چون وقتي يكي از ما بر ميگردد، ما آن وَرَش را ميبينيم، همان زواياي خندهدارش را، و به آنها ميخنديم.
من يك بار يك چيزي براي رفع اين مشكل به ذهنم زد كه شايد در جشنوارهي خوارزميِ سال آينده به نمايش بگذارمش، اين كه ما بياييم از دوتا آينه استفاده كنيم، يكي را جلوي خودمان بگذاريم و اون يكي را پشت سَرِمان، بعد بعد دسته جمعي بين اين دوتا آينه بايستيم و آن وَرِ خودمان و ديگران را ببينيم و با هم بخنديم.
اما خوب بعضي چيزها هم هستند كه مثل شيشه اند، يعني آن وَر ندارند، بعضي چيزها هم گردند، يعني اصلاً هيچ زاويهاي ندارند، چه رسد به زواياي خنده دار، بعضي چيزها كُرههاي بلوريني هستند كه اصلاً خنده دار نيستند، مثل انتظار!
ارسال شده در دسته
داستانك
|
|
۱۳۸۶/۰۹/۰۹
| ارسال شده توسط
گومول ɢoomoʟ ®
تو را كاش ميشد صدا زد به آوازِ تشبيه
همان گونه كه مردمان را به مَه يا به خورشيد
و يا اين كه هم دسته دانست با تو كسي را
مثالِ گل و بوته با باغ و گلشن
تو را كاش ميشد به آميزشِ چند حس
صدا زد و گفتت: تو اي روي ماهت چو انفاس نرگس
تو را كاش ميشد به تلميح
چو آيات قرآن سرودن
تو را كاش ميشد چو تضمين
تمام و كمال اندرون يكي شعر گنجاند
ارسال شده در دسته
شعر
|
|
| ارسال شده توسط
گومول ɢoomoʟ ®
تضمينِ شعرِ من، تويي اي ضامنِ زمين
زيرا كه زيرِ هر لغتش ظاهري، و اين
تنها اميد شاعريم بوده با يقين
پس هان، برون شو از پسِ غيبت و اين ببين
اين را كه ميسرايمش امشب براي اين
از بهر اين كه ايي و مُهرش كني، همين!
ارسال شده در دسته
شعر
|
|
| ارسال شده توسط
گومول ɢoomoʟ ®
من چند روز پيش، وقتي از سمنان برگشته بودم تهران، كنار ترمينال جنوب، همان جايي كه هميشه چند نفري هستند كه آهسته درِ گوشت بگويند: "سيدي بدم، سيدي"، شاهد يك صحنهي كاملا احساسي و اشك آور بودم، آن وقت بود كه فهميدم چرا ما ايرانيها در دنيا به مهرباني، محبت و مهماننوازي مشهوريم و آن مرد كوتاه قد هم هميشه ميگويد: "مهرورزي، مهرورزي"، آخر قبلا نميفهميدم چرا ما به اين صفتِ حسنه مشهوريم، چون وقتي مهمان شهري ميشويم از ما كرايه تاكسي را چند برابر ميگيرند، يا آنجايي كه بيشتر از همه دزد و جيب بر وجود دارد هميشه ترمينالها و راهآهنهاست كه محل ورود مهمانهاي هر شهري است. خوب بگذريم، خدا را شكر كه اين پارادوكس ذهني ما هم برطرف شد.
و اما آن صحنهي احساسي كه دل هر بينندهاي را در سينهاش به تپش مضاعف وا ميداشت، صحنهي خروج يك دخترِ جوانِ تنها بود از درِ ترمينال و اسرار مردم دلسوز، فداكار و هميشه در صحنهي تهران براي رساندن آن گرامي به منزلش، آخر من ميدانم، لابد شما هم ميدانيد كه آن موقع شب شهر تهران براي چنان گوهري جايي امن نيست.
من اين صحنه را قبلاً هم ديده بودنم، حتي گاهي براي اين كار انساندوستانه دعوا هم ميشود. ولي من هنوز هم نميدانم چرا آنها كه ماشينهاي گرانقيمتتري دارند، در اين خير رسانيِ خداپسندانه و تكان دهنده، هميشه موفق ترند –البته خدا توفيقاتشان را بيشتر گرداند- ولي بيشتر اين مهم است كه خيري رسانده شود و در راه ماندهاي به منزلي برسد و البته ما ايرانيها شهرههاي مهماننوازي باشيم!
ارسال شده در دسته
خاطره,
داستانك
|
|
| ارسال شده توسط
گومول ɢoomoʟ ®
طلوع ميكند آن آفتاب پنهاني
زسمت مشرق جغرافياي عرفاني
دباره پلك دلم ميپرد نشانهي چيست
شنيدهام كه ميايد كسي به مهماني
تو اي خلاصهي غمهاي مانده در دل من
بيا كه وا رهم اين بغضهاي زنداني
تو اي تمام رايحهي نرگسان روي زمين
بيا كه اين غم هجرت غميست طولاني
نديده چشم ترم روي چونمهت محبوب
بيا كه آب دو چشمم يميست طوفاني
شكوه نام تو جان مايهي سخنهايم
بيا كه لال شوم زان جمال نوراني
سپيده ميزند از مشرق زمين هر روز
نفس شماره زند پس چرا نميآيي؟
ارسال شده در دسته
شعر
|
|
| ارسال شده توسط
گومول ɢoomoʟ ®
امشب و در اين ساعت شروع ميكنم نوشتن در اين وبلاگ را به نام خدا و به اميد ياري امام زمان عليه السلام.
|
|